یگانه جونمیگانه جونم، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

یگانه عزیز مامان وبابا

ماجراهای یگانه وباب اسفنجی

یگانه خانم این روزا شدیدا عاشق کارتون باب اسفنجی شده ومرتب برنامه هاشو دنبال میکنه.چندروز پیش هم که رفته بودیم خرید کیف و عروسک ومدادتراش و...باب اسفنجی خریده ولی هنوز هم قانع نشده وبقیه چیزهاش هم میخواد لیوان وبادکنکش هم داره .دیشب میگفت که میخوام موهامو زرد کنم که مثل باب اسفنجی بشم.وقتی هم که برنامش شروع میشه تموم چیزهای باب اسفنجیش رو میشونه جلو تلویزیون وبا هم برنامه را تماشا میکنن.خلاصه فکر وذکر این روزهاش شده این...... ...
17 اسفند 1391

تولد بابا ناصر

یگانه جان امروز هم یکی از روزهای قشنگ زندگیمونه آخه امروز تولد بابا ناصر عزیزه.ناصرجان تولدت مبارک   در شب های خوشبختی تو سهم من تنهایی است در دل من اما فقط آرزوی توست تولدت مبارک ...
28 دی 1391

هفتمین سالگرد ازدواج

یگانه جان امروز 24 دی 91 مصادفه با هفتمین سالگرد ازدواج مامان وبابات     خوشبختی را نمی توان وام گرفت   خوشبختی را نمی توان حتی برای لحظه ای به عاریت خواست  خوشبختی را نمی توان دزدید  نمی توان خرید  نمی توان تکدی کرد  ....  و من خوشبختم  که همسری دارم  مهربان و صمیمی  باگذشت و بزرگوار  استوار و محکم  برای خوشبختی و رفاه من و دخترم از جان مایه می گذارد.  امروزشروع هفتمین دهه زندگی مشترک ماست.  وقتی فکر می کنم ،می بینم هفت سال چقدر زود گذشت.  روزهای شاد ،روزهای سخت و....  و در همه این رو...
24 دی 1391

فصل امتحانات

یگانه جون مامان این روزا به خاطرشروع امتحانات دانشگاه خیلی سرش شلوغه تا اونجایی که روز اربعین وجمعه هم از صبح تا 5 عصر دانشگاه بودم.خیلی هم دلم برات تنگ میشد ولی عزیز دلم چاره ای نبود.حالا تو بزرگی کن ومامانو ببخش انشاالله جبران میکنم. ...
16 دی 1391

افطاری در ده بالا

چهارشنبه 18/5/91 ده بالا افطاری دعوت عموی من بودیم.جای همگی خالی ازظهر رفتیم تا ساعت 10 شب هم بودیم.یگانه خانم اولش خیلی خوشش اومده بود بعد که همه مهمونا اومدن و شلوغ شد یه لحظه هم از من جدا نشد وهمش مثل بچه کوچولوها بغل من نشسته بود.     ...
17 آبان 1391