مهمان نوازی یگانه
دیشب یکی از دوستای بابا ناصر اومده بودن خونمون.یگانه اولش خیلی خوشحال بود و منتظرشون تابیان.ولی بعد که اومدن از بس که سر به سرش گذاشتن بهشون گفت :اعصابم خورد شده!الان گریه میکنم.مهمونمون هم که از شیرین زبونیش خوششون اومده بود اومد بغلش کرد.یگانه هم برای اینکه رو حرفش باشه سریع زد زیر گریه
اون وقت بود که کار من در اومد و حدود ده دقیقه داشتم آرومش می کردم.بعدش هم چند بار گفت:چرا نمیرن؟مامان بهشون بگو برن.بالاخره بعد از رفتن اونا یگانه که حسابی خسته بود شامش رو خورد
و به خواب نازی رفت.ایشالله خوابهای خوب ببینی گلکم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی