یگانه جونمیگانه جونم، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

یگانه عزیز مامان وبابا

نسیم من

1392/2/25 12:39
نویسنده : مامان فرزانه
311 بازدید
اشتراک گذاری

چند شب پیش با یگانه خانم رفتیم پارک.قبلا دوست داشت پارک که میره خیلی خلوت باشه و تنهایی بازی کنه ولی خداراشکر جدیدا تو پارک با بچه ها بازی میکنه.اومد به من گفت مامان یه دوست پیدا کردم.گفتم آفرین باهاش بازی کن.داشتن با هم بازی میکردن که دختره ازش پرسید اسمت چیه؟یگانه گفت اول تو بگو.اونم گفت نازنین.بعد دختره پرسید حالا اسم تو چیه؟او هم گفت:نسیم .من شده بودم این شکلیتعجب

خلاصه کلی با هم بازی کردن.

بعد که رفتیم بهش گفتم چرا به دوستت گفتی اسمت نسیمه؟

درجواب گفت:آخه اسم نسیمو دوست دارم میخوام اسمم نسیم باشه.اسم خواهرم هم میذارم نسترننیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

آتيلا جون و مامان شيما
25 اردیبهشت 92 23:26
سلام مادر خانومي...
چه داستان جالبي..
خوب به ياد دارم منم وقتي همسن يگانه جان بودم به همه ميگفتم اسمم سانازه...
ولي حالا خيلي از اسمن راضيم...
شايد ي دوره ي سنيه...
خدا حفظ كنه عزيزت رو خانومي...


سلام .ممنونم دوست عزیز.آتیلا جونو ببوس
مهسا مامی لیانا
26 اردیبهشت 92 21:57
ای جااانم


اتنا مامان نگین
29 اردیبهشت 92 11:24
سلام عزیزم ممنون که پیشمون اومدی .خیلی از حرف یگانه گلی تو پست اخر خندیدم .نسیم وای خدا دنیای قشنگی دارن بچه ها.راستی ما اپیم بدون رمز .رمز قبلی ها هم براتون میفرستم خصوصی


سلام ممنون عزیزم.شما لطف داری.آره خودم هم خیلی خندیدم از دستش.روی ماه نگین خانمو ببوس
SaYa
29 اردیبهشت 92 12:14
سلام عزیزم خوبی؟ببخش کم لطفی از من بود که نیومدم پیشتون
درگیر بودم و امیدوارم که ببخشید...عزیزم رمزو میفرستم ولی پست عکسا حذف شده
ایشالله دوباره میزارم عکس
ای جانم چه خوش سلیقه که اسم خودشو خواهرشم انتخاب میکنه
خصوصی


سلام.قربونت.لطف کردی عزیزم
آره تازه قبلش هم میگفته اسمش می خواد شبنم باشه
مامان پارسا
30 اردیبهشت 92 9:46
سلام خوبی؟
از یک قرن پیش دارم وبلاگش و آپ می کنم ، هی امروز و فردا میکنم ، بالاخره امروز موفق شدم
راستی اون دوست قدیمی رو بالاخره رویت کردی ؟ جای ما خالی.



چه عجب دوست عزیزم.آره جات خیلی خالی بود
saya
30 اردیبهشت 92 15:39
سلام عزیزم
خیلی خوبه که الان روحیش عوض شده
ایشالله همیشه شاد باشه


فربونت
saya
30 اردیبهشت 92 15:39
مرد که باشی...مجبور میشوی غیرممکن هارا تجربه کنی...
مجبوری درد ها را تحمل کنی و با لبخندی بگویی تمام میشود...پدر که باشی باید بگذری از داشته هایت...باید تو بشوی سنگ صبور کسی که در تو توانایی غیرممکن ها را میبیند...
دل نداری که به فرزندت بگویی ندارم...دل نداری که پاره تنت سختی بکشد...
عجب موجود عجیبی هستی...
هیچ وقت کسی به زیبایی تو اهمیت نخواهد داد
به چروک های روی صورتت...
زیرا تو مردی...
روز پدر بهانه است...بی بهانه روزت مبارک پدر...


خیلی قشنگ بود.ممنون گلم