یگانه جونمیگانه جونم، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

یگانه عزیز مامان وبابا

بوی ماه مهر

1392/7/3 13:02
نویسنده : مامان فرزانه
576 بازدید
اشتراک گذاری

تادرون نیمکت جا میشدیم                      ما پر از تصمیم کبری میشدیم

 

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود                  جمع بودن بود وتفریقی نبود

 

کاش میشد باز کوچک میشدیم              لااقل یک روز کودک میشدیم

 

بالاخره اول مهر رسید ویگانه خانم باید بطور جدی به پیش دبستانی بره البته سالهای قبل هم گهگاهی همراه با مامی جون می رفت ولی تا حالا تنها ومستقل نبوده .از چند روز قبلش خیلی استرس داشتم ولی خیلی هم امیدوار بودم که میره ومیمونه.صبح ساعت 7 حاضر شد و از خونه رفتیم بیرون.

 

 

 

 

 

چون ساعت 9 باید میرفتیم اول بردمش سرکارم .اونجا خیلی شنگول بود وکلی شیطونی کرد.

 

 

 

 

 

خیلی هم اصرار داشت که زود بریم ....دیر میشه ....واینجور حرفا

بعد که رسیدیم پیش دبستانی گفت حالت تهوع دارم .آب به صورتش زدم ورفتیم داخل سالن که همه بچه های مهد و پیش دبستانی با ماماناشون بودن.خیلی شلوغ بود بعضی بچه ها خنده می کردن بعضیهاشون گریه.خلاصه یگانه خانم ما هم همه غمهای عالم رفتن سراغش و خیلی افسرده شد .یه شاخه گل و.... بهشون دادن وزیر قرآن ردشون کردن ورفتن تو کلاس ولی یگانه خانم چشم از چشم من ودست از دست من برنداشت و اونجا نموند.دردسرتون ندم منم بردمش خونه مامی جون وبرگشتم سرکار.می گفت من نمیخوام برم مدرسه میخوام بی سواد باشمخنده

 

 

یگانه غمگین

  

 

 

خلاصه امروز هم که روز ذوم بوده صبح که با سرویس نرفته .ساعت 10 با مامی جون رفته و یک ساعتی سر کلاس مونده.تا ببینیم این دختر قراره چکار کنه؟آیا آخرش باسواد میشه یا بی سواد میمونهچشمک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان پارسا
6 مهر 92 9:11
خیلی زود به شرایط عادت میکنه و با ذوق و شوق میره ولی کاش از چند ماه قبل پاره وقت برده بودیش مثلا 3 روز در هفته که یکدفعه مجبور نشه از شما جدا شه


خدا از زبونت بشنوه دوست عزیز.ولی سال قبل هم میرفته فایده ای نداره.خیلی از تنها بودن در جمع استرس داره.برام دعا کن