یگانه جونمیگانه جونم، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

یگانه عزیز مامان وبابا

عروسی وبله برون

کم کم داریم بار سفرو میبندیم بریم تهران.این تهران با تهران رفتنهای قبل خیلی فرق داره .آخه هم داریم میریم عروسی مرتضی(پسر عمه باباناصر)که خیلی به ما لطف داره وهمه مخصوصا یگانه خبلی دوستش دارن که چهارشنبه مراسم حنابندونه وجمعه ٨/٦/٩٢ هم عروسی.از همه مهمتر یکشنبه بعد از عروسی هم قراره که بریم بله برون عمو یاسر.عمویاسر مهربونمون هم دیگه داره سروسامان میگیره.منتظر عکسهای سفر در پستهای بعدی باشید.با آرزوی خوشبختی برای همه عروس دامادها.             ...
1 شهريور 1392

کلاس موسیقی

یگانه خانم از اوایل تیرماه امسال به کلاس موسیقی می رفت وروز دوشنبه 4/6/92 ترم اول به پایان میرسه .آموزش موسیقی با بلز بود ویگانه جون تونست چهارتا آهنگ را بخونه وبزنه.ترم بعدش هم مهر شروع میشه.انشالله که همکاری کنه و ادامه بده .آخه خیلی دوست دارم یک نوازنده خوبی بشه.در اینجا داره از مربی مهربونشون سرکار خانم صفوی تشکر وقدردانی کنم که با نهایت صبر وحوصله موسیقی را به بچه ها یاد دادن.   ...
1 شهريور 1392

مسافرت به یاسوج

جمعه 11مرداد 92 همگی ساعت 6 صبح با خانواده خاله ام وبچه هاش وداییم وخانواده خاله فهیمه وخاله مریم و باباجون ومامی جون به طرف یاسوج به راه افتادیم.صبحانه را در اقلید خوردیم و پس از چند ساعت استراحت در تنگ براق بعداز ظهر به یاسوج رسیدیم.شنبه صبح هم به طرف سی سخت راه افتادیم و از کوه گل و چشمه میشی دیدن کردیم.یکشنبه هم به آبشار مارگون رفتیم وعصرش هم به طرف یزد حرکت کردیم.جای همگی خالی خیلی خوش گذشت.چند تا از عکسهای یگانه خانم با دوستانش در این سفر میذارم که خیلی هم بچه های خوبی بودن .شایان ذکر است یگانه خانم زیاد برای عکس گرفتن با من همکاری نکرد.حدود 10 دست لباس براش برداشته بودم که فقط به دو سه دستش اکتفا کرد. یگانه وآیدا وشایا...
15 مرداد 1392

عکسنامه تولد

دوشنبه شب 24/4/92 جشن تولد یگانه خانم با حضور مادربزرگها وپدربزرگها و عموها وخاله ها برگزارشد وهمگی زحمت کشیده بودن وکادوهای قشنگ برای یگانه جون آورده بودن انشالله بتونیم محبتاشونو جبران کنیم. اینم چند تا از عکسهای تولد:                                         ...
27 تير 1392

تولد پنج سالگی یگانه

        دخترم   چقدر زود 5 سال گذشت.انگار همین دیروز بود که از فرشته های آسمون جدا شدی و  زمینی شدی عسلم یادت میاد ؟اون روزها فقط 2کیلو و900گرم بیشتر وزن نداشتی و قدت هم 50 سانت  بیشتر نبود.حالا شدی یک دختر ناز وچشم سیاه با یک متر وده سانت قد.شده ای یک  دلربا شده ای عشق زندگی من وبابا .حالا باید نوید 5 ساله شدنت را بدهم.امروز روز  توست روز  تولد تو .روز تو فرشته بی همتای من وسپاس خدایی را که تورا به من  دادوفقط از  همون خدا برایت سلامتی وشادی وموفقیت را خواستارم ...
24 تير 1392